گل باغ آشنایی |
خسته ام من سکوت را بهانه میگیرم بی نشانم غروب را نشانه میگیرم باز غروب جمعه و دلتگی و پریشانی نمیدانم چرا اینقدر ثانیه ها سنگین گام برمی دارند و انسان را منتظر میگذارند. شاید...... بگذریم فقط کمی دلم گرفته بود. چند بیتی از شعری که هشت سال پیش سرودم تقدیم میکنم: جمعه ای دیگر ز ره آمد ولی نآمد آن صوت خروشان و جلی اوکه باخود مهربانی آورد همنوایی همزبانی آورد او که دستش کارها آسان کند آشکارآن سر فی القران کند با تو گویم اززمین یخ زده ازگل ودشت و گیاه غم زده از سیاهیهای پشت پنجره ازکبودیهاو زخم حنجره مهدی ای امید مادرهرزمان الامان و الامان و الامان البته باید بگم این شعر بیست بیت داره ولیکن بعضی ابیات با مقررات سایت جور در نمیاد. [ جمعه 91/11/13 ] [ 6:16 عصر ] [ حسن پور ]
[ نظر ]
موشی در خانه صاحب مزرعه تله موش دید.به مرغ گوسفند وگاو خبر داد . گفتند تله موش مشکل توست به ماربطی ندارد . ماری درتله افتاد. زن مزرعه دار راگزید. از مرغ برایش سوپ درست کردند .گوسفند را برای عیادت کنندگان سر بریدند وگاو را برای مراسم ترحیمش کشتند. موش از سوراخ نگاه میکرد وبه مشکلی که به دیگران ربطی نداشت فکر میکرد. [ شنبه 91/11/7 ] [ 12:23 عصر ] [ حسن پور ]
[ نظر ]
بیگانگی نگر که من ویار چون دو چشم همسایه ایم و خانه هم را ندیده ایم [ جمعه 91/11/6 ] [ 6:35 صبح ] [ حسن پور ]
[ نظر ]
|
|
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |